روی خط استوا

روی خط استوا
طبقه بندی موضوعی

لاتاری را نخستین بار سه سال پیش خواندم،در یک روز زیبای بهاری،غرق توصیفات شرلی جکسن از یک دهکده زیبا با مردمی شاد که گویی همه شان دارند خودشان را برای یک جشن آماده می‌کنند،از خاطرم می گذشت که حتما از همین جشن‌های برداشت محصول است که در چنین اجتماعاتی معمول است،چرا که مردم روستا داشتند در مورد محصول و باران، تراکتور و مالیات حرف می‌زدند.وقتی داستان جلوتر رفت و به بخش قرعه کشی رسید این طور پنداشتم که حتما این قرعه کشی برای یافتن برنده یک وسیله خاص و گران قیمت است که توان مالی مردم دهکده به اندازه‌ای نیست که بتوانند آن را تهیه بکنند.دهکده شرلی جکسن مردمان معمولی داشت که احوال همدیگر را می‌پرسیدند،حرف‌های خاله زنکی می زدند و بچه‌هایی که بازی می‌کردند،حتی آقای سامرز که برگزار کننده مراسم قرعه کشی بود چهره گرد و شاد و شنگولی داشت!

"صبح روز بیست و هفتم ژوئن هوا صاف و آفتابی بود و گرمای نشاط آور یک روز وسط تابستان را داشت؛گل ها غرق شکوفه و علف ها سبز و خرم بودند."-از متن داستان-

همه چیز خوب بود و همه آدم‌های قصه خوب به نظر می‌رسیدند اما انتهای داستان ورق برگشت و چهره واقعی پنهان شده در شرافت‌های ظاهری انسان‌ها خودش را نشان داد.هیچ چیز این دهکده شریف نبود!قرعه کشی برای انتخاب قربانی بود و این بار قرعه به نام خانم هاچینسن افتاده بود.

اما به راستی هدف شرلی جکسن از نوشتن چنین داستانی چه بوده ؟!در داستان لاتاری هیچ پیام مستقیمی وجود ندارد بلکه شما پیام داستان را تجربه می‌کنید و تلخی و گزندگی اش آزارتان می‌دهد.هیچ گره کوری در داستان وجود ندارد،همه چیز همان طوری تعریف می‌شود،که می‌بینیم شبیه زندگی.آدم‌های قصه ناآشنا نیستند که نیاز به معرفی داشته باشند،در عین حال هیچ نشانه‌ای از خباثت هم تا انتهای داستان در آن‌ها دیده نمی شود.(به جز پسربچه‌هایی که دارند سنگ جمع می‌کنند و جمع شدن سنگ توسط بچه‌ها بیشتر نشان از شیطنت می‌دهد تا چیز دیگری)

لاتاری(قرعه کشی) به قلم نویسنده آمریکایی شرلی جکسن در هنگام انتشار در سال 1948 در مجله نیویورکر با واکنش‌های متفاوتی رو به رو شد.واکنش‌های منفی نسبت به این داستان تا تهدید نویسنده آن نیز پیش رفت.به راستی داستان لاتاری حاوی چه مضمون و ساختاری است که اینگونه توانسته مخاطبش را به واکنش وادارد؟پاسخ این سوال در چیدمان درست روایت است.شرلی جکسن می‌توانست به سادگی  بنویسد که در یک دهکده هر سال قرعه کشی برای قربانی کردن یک نفر انجام می‌شود و هیچ کس با آن مخالف نیست و بعد در ادامه به تبعات آن بپردازد و یک پیام اخلاقی هم در انتها به ما بدهد.اگر داستان به این شکل نوشته می‌شد،پایان آن نمی‌توانست این چنین اثرگذار باشد.درست است که شرلی جکسن داستانش را فقط یک بار نوشته و بازنویسی نکرده است اما مطمئنا در مورد اجزای آن بیش از این‌ها اندیشیده تا فضای پرالتهاب و برنده انتهایی به خوبی دربیاید.این احساس شبیه زمانی است که یک فیلم ترسناک مشاهده می‌کنید.همه چیز آرام  است،همه دور یک میز نشسته‌اند چای می‌نوشند و به همدیگر لبخند می‌زنند اما به یک باره یک دست بریده شده وسط میز می‌افتد و همه آدم‌هایی که اطراف میز نشسته اند(و شما را به عنوان مخاطب) وحشت‌زده می‌کند؛اگر حالت سکون و آرامش قبل از این صحنه در فیلم را تجربه نمی‌کردید و از همان ابتدا دست بریده شده را وسط میز می‌دیدید،تا این میزان روی شما به عنوان تماشاگر تاثیر نمی‌گذاشت.هنر روایت‌گری و ایده نابی که شرلی‌جکسن به آن پرداخته از امتیازات "لاتاری" است.هاروکی‌موراکامی در خصوص داستان کوتاه می‌گوید:" رمان نوشتن شبیه جنگل‌کاری است و نوشتن داستان کوتاه مثل ایجاد باغ.این دو روند یکدیگر را تکمیل می‌کنند و چشم‌انداز کاملی ارائه می‌دهند که ذی‌قیمت است".شرلی‌جکسن به خوبی از پس ایجاد باغش بر‌آمده و صداها،تصویر‌ها،کنش‌ها و واکنش‌های آدم‌های قصه‌اش را زیرکانه توصیف کرده است به گونه‌ای که ما نمی‌توانیم عناصر داستانش را جابه‌جا کنیم و انتظار همان شگفتی را داشته باشیم که خود او با موفقیت توانسته از پس خلقش بربیاید.اما عنوان داستان "قرعه کشی" است.به راستی چرا قرعه کشی؟چرا مسابقه و یا رای گیری نیست؟!درقرعه کشی افراد نه بر اساس شایستگی که بر اساس شانس انتخاب می‌شوند.همه مردم دهکده این را پذیرفتند که این شانس است که تعیین می‌کند چه کسی زنده باشد و چه کسی بمیرد.گویا همه آن‌ها در مقابل سرنوشت محتومشان تسلیم هستند و راه گریزی از آن نمی‌بینند!سرنوشتی که خودشان قواعد آن را تعیین می‌کنند و معتقدند:"تا بوده لاتاری بوده."

...و در انتها اگرچه با خواندن داستان لاتاری و رسیدن به آخرین لحظات این داستان شوم با خانم هاچینسن تکرار می‌کنیم که این "منصفانه نیست"و دلمان نمی‌خواهد که زن قصه بمیرد ولی در عین حال گویی او نگاهش را سمت ما گرفته و وحشت زده به ما التماس می‌کند که بی رحم نباشیم.انگار که یکی از سنگ‌ها در دست ماست!

خرداد93


  • صبا ...