روی خط استوا

روی خط استوا
طبقه بندی موضوعی


سیزده دقیقه علیرضا محمودی ایرانمهر،از همان ابتدا یک نشانه با خود دارد.عنوانی که مخاطب را به تامل وامی‌دارد و درصدد کشف چرایی آن بر‌می‌آید.در باور عامه سیزده عدد منحوس و شومی است،در ورق تاروت کارت 13،کارت مرگ است که در عین حال نشان دهنده تولد دوباره و نو شدن نیز هست،در واقع  این عدد یک نوشدن و زایش دوباره را تداعی می‌کند.می‌دانیم که سیستم شمارش در برخی از نقاط دنیای باستان دوازده‌تایی بوده،بنابراین عدد سیزده می‌تواند مفهوم پایان یک دوره و شروع دوره جدید را تداعی بکند.اما آیا میان این نشانه با محتوای داستان "سیزده دقیقه " ارتباطی وجود دارد؟آیا نویسنده قصدش ساختن نشانه‌ای برای برهه‌ای از زندگی آدمی است؟قصد داشته تنگنای عاطفی یا بحران روحی را به واسطه این نشانه به نمایش بگذارد؟به نظر می‌رسد این برداشت چندان هم دور از واقعیت نباشد چرا که در مصاحبه‌های این نویسنده جوان با این جملات مواجه می‌شویم که:"...مخاطب باید قصه را کاملا بفهمد و ذهنش به بافت نشانه شناسی متن نفوذ بکند.../...این‌هایی که گفتید استعاره و نماد نیستند که بخواهند به یک چیز خاص یا مفهومی اشاره داشته باشند.این ها نشانه هستند و من دلم نمی‌خواست توضیحی برای آن در داستان(اشاره به داستان ابر صورتی از همین نویسنده) وجود داشته باشد..."پس به نظر می‌رسد ما با یک مفهوم الاستیک مواجه هستیم که با وجود برداشت‌های مختلفی که به ذهن متبادر می کند،بیشتر خواهان آن است که تجربه و احساس بشود تا سمبل و نماد انگاره خاصی باشد."سیزده دقیقه"داستان مردی است که در هنگامه انتظار در ایستگاه قطاری که مبدا و مقصدش مشخص نیست،زندگی عاطفی خود،شکست‌ها و سرخوشی‌هایش را در یک دوره زمانی محدود سیزده دقیقه‌ای مرور می‌کند.اگر ایستگاه قطار را خود زندگی بدانیم و سیزده دقیقه را زمان محدودی برای گذران آن،قصه از سطح یک داستان ساده فراتر می‌رود.دوربین از زاویه دید بالاتری به تماشا می‌نشیند و ما با شخصیتی مواجه می‌شویم که تبلور آدمی است سرگردان در گنگی و ابهام زندگی،غرق در نشانه‌هایی بر جا مانده‌ی پراکنده که هر بار او را به سمت خود می‌کشانند و او در جست و جوی "عشق از دست رفته"،"پارادیز"،یا"رستگاری و سعادت"دست و پا می‌زند و هر بار که بیشتر جلو می‌رود بیشتر به عقب هل داده می‌شود.به راستی او در جست و جوی  چیست؟چرا در ایستگاه انتظار می‌کشد و حتی به دنبال دلیلی برای این انتظار نیست؟پرستو،پریسا،مریم،زن‌هایی که در زندگی او آمده‌اند و رفته‌اند.زن‌هایی که هر کدامشان خاطره‌ای را بر جا گذاشته‌اند و در این میانه پرستو(از خاطر اول بودنش یا از خاطر آنکه او را ناگهانی ترک کرده است)بیش از دو زن دیگر در ذهنش پر رنگ است.اگر بخواهیم کمی ژرف‌تر نگاه بکنیم و برداشت ذوقی داشته باشیم از میان این سه زن تنها نام پرستو است که نام پرنده ای است و با پرواز کردن و دور شدن قرابتی دارد.داستان سیزده دقیقه به ظن من داستان یک عاشقانه پر التهاب نیست بلکه قصه مردی است که به دنبال حقیقت آن چه که نمی‌داند چیست،گمگشته و سرگردان است و در این میانه به نشانه‌ها چنگ می‌اندازد تا به تصویر حقیقی دست یابد،تصویری که شبیه پرستو است و در کوپه قطاری نشسته و از او دور می‌شود.از این وجه،نویسنده عشق را تنها بهانه‌ای قرار داده برای بیان آن چه که سخت بیان می‌شود و چه عنصری بهتر جذاب‌تر و پویاتر از عشق برای رساندن معنای کلافگی آدمی از کنکاش‌های مداوم و نرسیدن‌ها.برفرض که نویسنده داستان هم جلوی نگارنده این نقد حاضر بشود و بگوید:"من سادگی و صراحت را به پنهان شدن پشت بازی‌های زبانی ترجیح می‌دهم و علاقه‌ای به معما ندارم"!.بهرحال در ذهن من تصویری از دقایق شوم سرگشتگی با خوانش این داستان حک شد.

  • صبا ...