روی خط استوا

روی خط استوا
طبقه بندی موضوعی


می‌تواند ویژگی که برای همه ما موجبات نشاط است،برای آن دیگری راهی برای امرار معاش باشد و حتی بار اندوهی را با خود حمل کند و این همان است که پارادوکس داستان "آقای خنده"نوشته هانریش بل را موجب شده."خندیدنی" که دیگر بخشی از رومزه‌گی انسانی را تشکیل نمی‌دهد و قرار نیست نقطه اتصال عاطفی باشد یا شعفی را در کسی برانگیزد،قرار نیست در پاراگرافی از نوشته نویسنده‌اش خلاصه بشود،قصد ندارد شما را به یک تصویر درخشان از زندگی ببرد.خندیدنی که از آنچه که انتظارش می‌رود،تهی است،کالبدی است بی روح  و در عوض باردار قصه‌های دیگری است.عنصر پویایی است که روایت را پیش می برد،چرخ دنده بارش کلمه‌ها در متن ماجرا است.اگر تا پیش از این نمودی بود بر ابراز هیجانات درونی،اینک بالماسکه‌ای از موقعیت‌هایی است که برای همه ما آشناست؛او قادر است مثل یک امپراتور رومی بخندد یا یک بچه مدرسه‌ای حساس‌.می‌تواند با خندیدنش،شما را به قرن هفدهم ببرد یا قرن نوزدهم!ولی با این وجود نه بازیگر است و نه دلقک.قادرید تفاوتش را با آن دو شغل دیگر تشخیص بدهید؟اگر خیر این چیزی است که رنجش می‌دهد.کسی به هویت کار او آگاه نیست؛از چم و خمش چیزی نمی‌داند.کارگر فصلی نیست،استراحت ندارد،حتما وقت‌هایی که غمگین است بیشتر از شغلی که دارد رنج می‌کشد.در عین حال که می‌تواند خندیدن مردمانی از طبقات و صنف‌های مختلف را نشانتان بدهد،خودش از جانب هیچ اتحادیه‌ای حمایت نمی‌شود!گویا او بخش طرد شده‌ای از اجتماع است.تصویری است که قاب شده و از درون نقاشی که به آن خیره مانده‌اید‌،مانند مونالیزایی که این بار به حرف آمده باشد،در مورد سحر آمیز بودن لبخندش با شما حرف می‌زند:"خندة آمریکا در درون سینه‌ام محفوظ است.همینطور خندة آفریقا. خندة سفید، خندة سرخ، خندة زرد"آن قدر خسته است که گویی جای همه ما خندیده است.مطمئنم همه ما یک بار او را دیده‌ایم یا دست کم شنیده‌ایم!وقتی در تاریکی سالن تئاتر صدای خنده‌ای از گوشه‌ای به گوش‌هایمان می‌رسد و تشویقمان می‌کند که به بی‌طعم و مزه بودن نمایش کمدین‌های روی سن بخندیم.حالا او را شناختید؟خوب است حالا لازم است چیز عجیب تری در مورد او به شما بگویم:"گاهی از خودش می‌پرسد که آیا تا به حال خندیده است؟خودش معتقد است که هیچ گاه نخندیده ..."گمان می‌کنم به این خاطر است که فرق است میان گوش کردن و شنیدن،گفتن و فهماندن،خندیدن و خنداندن!

و جمله آخرش:"من به طرق مختلفی می‌توانم بخندم،ولی خنده واقعی خودم را نمی‌شناسم"انگار خنده‌اش میان خنده‌های ما گم شده است.می‌توانید پیدایش کنید؟!

  • صبا ...